روز ۲۶۵- می خندی و می خندم
باید و شاید هم قافیه های خشکی بودند که بهانه نبودن هایت را برایم معنی می کردند…و من چه خوشبختم که تو اینجایی در آغوش لحظه هایم. بی حوصلم. اما خوبم. از این همه کاری که دارم دارم فرار می کنم. نمی شه یکی دکمه پاز این زندگی خوشگل ما رو بزنه تا من با… Continue reading روز ۲۶۵- می خندی و می خندم