روزانه نویسی

روز ۲۶۵- می خندی و می خندم

باید و شاید هم قافیه های خشکی بودند که بهانه نبودن هایت را برایم معنی می کردند…و من چه خوشبختم که تو اینجایی در آغوش لحظه هایم.  بی حوصلم. اما خوبم. از این همه کاری که دارم دارم فرار می کنم. نمی شه یکی دکمه پاز این زندگی خوشگل ما رو بزنه تا من با… Continue reading روز ۲۶۵- می خندی و می خندم

روزانه نویسی

روز ۲۶۴- برنامه های آینده

سلام یعنی خداحافظی کوتاهی در راه است. شما شاید من رو خسیس بدونید، یا حتی بهم بگید چرا خوب عذاب می کشم وقتی بابا راحت می تونه برام اینجا ماشین نقد بخره. همونطوری که دو سال پیش کمک کرد برای همسر خریدیم.  جوابی ندارم. جز اینکه بابای من، ما رو اینجوری تربیت کرده که قبل… Continue reading روز ۲۶۴- برنامه های آینده

Uncategorized · روزانه نویسی

روز ۲۶۳- ساعت ۶ شد

روزهایم به دوشنبه که میرسید، می دانستم تا فهمیدنت در چهارشنبه های خیال و خمیازه راهی نیست. جاودانه من… *روزهای دوشنبه رو دوست ندارم. کلاس ساعت ۸ صبحم رو اصلا دوست ندارم. استادش مزخرفترین موجود روی زمین هست. این ترم هم مثلا این کلاس رو کرده اجباری. یعنی بی فایده ترین کلاس دنیا رو مجبور… Continue reading روز ۲۶۳- ساعت ۶ شد

روزانه نویسی

روز ۲۶۲- هفته ها و من

پدر تکه کلامش بود، خنده یادت نره. و من و لبخندی ریشه دار. هفته آینده، قطعا یکی از مهمترین هفته های زندگی من و همسر خواهد بود. و من بسیار خوشنود هستم که می تونم این رو بنویسم که خوشحالم. بابت انتخابم. بابت اینکه اینجام، در این نقطه از زندگی. و خوشحالم می نویسم از… Continue reading روز ۲۶۲- هفته ها و من

روزانه نویسی

روز ۲۶۱- تمیزی…و من

خسته که می شوم همیشه تو هستی که در کنار روزهای خاکستری ام، رنگ عشق و حوصله را می ریزی. بهترین هایی یک دنیایی… داشتم اول صبحی دنبال راه هایی برای تمیزی می گشتم. چشمم به این خورد. به عنوان یه فعال زیست محیطی گفتم بهتون بگم که راه هایی بهتری هست که خونه تمیزی… Continue reading روز ۲۶۱- تمیزی…و من

روزانه نویسی

روز ۲۶۱- من که آمادم

تو بزرگی…چطور در قلبم جا شدی؟! دیشب وقت رسیدم خونه، از مدرسه و اینا، دیدم همسر برام اینا رو گذاشته روی دیوار. اینقده ذوق کردم. اما بعد از خوردن یه خورده از کیک(در حد یه ذره شکلات روش) با خودم گفتم: چه تنها هستیم ما… همسر باهام بغض کرد. طفلکم گفت ببخشید کسی رو دعوت… Continue reading روز ۲۶۱- من که آمادم

روزانه نویسی

روز ۲۶۰- سی سالگی سلام

فکر می کردم بزرگ که میشوم می آیی…بعد از آن بعدازظهر بی حوصله و درد، پس از آن خاک و خستگی و نم…باورم بود در کنار همین اعداد در حال رشد پیدایت خواهم کرد. نیامدی…و من سی ساله شدم. شاید چون صفرش کنار سه بی طاقت بود…شاید… خورشید هنوز بالا نیاومده، اما امروز اولین روز… Continue reading روز ۲۶۰- سی سالگی سلام

روزانه نویسی

روز ۲۵۹- پرش ذهن

خنده هایت را به جان خریدم. جانم دادی با لبخندت…و ابدی شدیم. دیروز قام قام رفتم تا ایستگاه اتوبوس، بعد دیدم…ای وای من کیف پولم نیست و کارت اتوبوسم توی کیفم بود. دوباره قام قام برگشتم خونه، و کیف رو برداشتم. حالا شما فرض کنید این قام قام. یعنی راه رفتن با کفش پاشنه بلند… Continue reading روز ۲۵۹- پرش ذهن

روزانه نویسی

روز ۲۵۸- شکست یا پذیرش

برای من تو همه کسی. همه خوبی های این جهان و آن جهان و جهانهای قبل و بعد. بخند… یادتون دو تا پست قبل گفتم می خوام خام گیاهخوار بشم.  نمی شه… سعی کردم. یعنی نمیشه هاااا یا من نمی تونم. یعنی دیروز همش لرز داشتم. شاید به قول اساتید این طب بدنم داشته سم… Continue reading روز ۲۵۸- شکست یا پذیرش

روزانه نویسی

روز ۲۵۷- حاضری، سی سالگی

من هم خسته می شوم، آهسته و پیوسته و ارام بی حوصله. اما تو بخند. باور می کنی دنیای من همه لبخند توست؟ تو: حاضری برای سی سالگی؟!  من: نه… تو: چرا؟ من: همیشه توی رویاهام تا مرز سی رو می دیدم. بعدش هیچی نبود. حالا اما، انگار ذهنم داره می سازش. تو: چی می… Continue reading روز ۲۵۷- حاضری، سی سالگی