روزانه نویسی

روز ۲۴۴- علم بهتر از یا مذهب و رسم؟

خنده هایت به کنار، من با انگشتان عاشقت زندگی را کشف کردم. تو که می خندی دنیا می شود همه سبز …در سردترین و شمالترین احساسات من هم نفوذ کرده ای. دامنه های خیال و رویا که با فتح قله عاشقی دیگر بهشت برین شده اند.  علم بهتر است یا مذهب و رسم و رسوم؟… Continue reading روز ۲۴۴- علم بهتر از یا مذهب و رسم؟

Vegan · روزانه نویسی

روز ۲۴۳- به معجزه عشق ایمان بیاورید

 من می ترسم، می ترسم یادمون بره که عاشقی راز همه خوبی هاست.   من از امر به معروف و این چیزا اصلا خوشم نمی اد، برای همین هم با یه قسمت دین همیشه مشکل داشتم. جایی که اینکه به یکی بگم هی فلانی هی یه کاری رو نکن، ترجیح می دم توضیح بدم.  الان… Continue reading روز ۲۴۳- به معجزه عشق ایمان بیاورید

Vegan · روزانه نویسی

روز ۲۴۲- زمین ما در آستانه مردن است

  تصورش هم سخت است، اما سیلاب حادثه که رسید، فهمیدم گرمای آغوشت یه توهم ساده بود.  باور نمی کنید؟ اما من باور می کنم. سال ۸۸ که داشتم موضوع پایان نامه رو بر می داشتم در خصوص حقوق محیط زیست، مطمئن بودم اینروزا هم می رسه. کافی بود سه تا مقاله اول رو بخونم… Continue reading روز ۲۴۲- زمین ما در آستانه مردن است

خونه رویایی · روزانه نویسی

روز ۲۴۱- به انتظار طلوع

خیال خام رویا و دغدغه عصرهای زمستانی هم پایان یافت، حال بهانه نخندیدن و نرقصیدنت چیست؟! به به، عجب صبح بهاری دلانگیزی. همچین بهار قشنگ توی خونه هم اومده. سبزه سبز شده و کلی انرژی مثبت داره از سر و روی دنیا می باره. بله، بله می دونم…شاید فکر کنید این دیونه هست، توی هوای… Continue reading روز ۲۴۱- به انتظار طلوع

روزانه نویسی

روز، شب ۲۴۰- خوابم می اید، اما بی خیال

خورشیدکهای اروز وصال را خبر کن، کسی هست که هنوز نرسیده…منتظر اعلام نتایج عاشقی و ارامش هست… امروز از اون روزهای بدو بدویی بود که ساعت ۹ و ربع شب، تازه وقت کردم بشینم و بگم سلام، خوبید؟ از امتحان مسخره گرفته تا این خیال دون دونی که چه کنم. یعنی الان انگشتم درد گرفت… Continue reading روز، شب ۲۴۰- خوابم می اید، اما بی خیال

روزانه نویسی

روز ۲۳۹- هوای حوصله خواب آلوده است، اما تو بخند

زیبای من سلام، فاصله علاقه های پنهانی را که پشت سر گذاشتیم، دانستم تعبیر بودمان تا همیشه حوصله است. این خیال های نم گرفته دلتنگی هم با طلوع چشمان روشنت به فراموش تقدیم می شوند… فقط یک سوال،من در حضور نفس و معجزه بی تو چه می کردم سالها؟  یه عالمه کار دارم، اما دوست… Continue reading روز ۲۳۹- هوای حوصله خواب آلوده است، اما تو بخند

روزانه نویسی

روز ۲۳۸- غروب آخر دنیا نیست

فرشته خیال و زندگی، سلام…  غروب آخر دنیا نیست، غروب یعنی یه روز دیگه هم زنده بودم تا بخندم. تا بتونم بنویسم خدایا شکرت. غروب یعنی، طلوع در یه سرزمین دیگه.  امروز ساعت ۴ بیدار شدم، اما الان هنوز با لباس خواب اینجا نشستم. الان ساعت ۱۰ هست. چرا؟ استرس بی خودی دارم. به Kaori… Continue reading روز ۲۳۸- غروب آخر دنیا نیست

روزانه نویسی

روز ۲۳۷- بهار…این همه حس خوب

و تو آمدی…بهار زندگی من شدی…بهاری همیشگی…در نصف النهار بودن، در مدارهای فهمیدنت یک فصل حاکم است…بهار و بهار و بهار…  بهار یعنی اینکه وقتی ساعت ۵ بیدار میشم. یه خورده که لای پنجره باز می شه یه پرنده داره می خونه. با اینکه می دونم زوده، اما پرنده های مهربون برگشتن. بهار اومد. بهار… Continue reading روز ۲۳۷- بهار…این همه حس خوب

روزانه نویسی

روز ۲۳۶- و من در آستانه بی حوصلگی

داستان حضورت که تکرار شد، باورم به روزهای دلتنگی خندید. چه عاشقانه لبخند می زنی… پرشین بلاگ تعطیل بود. منم نشستم درس خوندم.  اما…  حس خوبی دارم و ندارم. می خندم و نمی خندم. می ترسم و نمی ترسم. دوست دارم ازش بنویسم. از ارزوهام، اما نه اینکه بخوام خود سانسوری کنم، حرفم نمی اد.… Continue reading روز ۲۳۶- و من در آستانه بی حوصلگی

روزانه نویسی

روز ۲۳۵- گودال آب

خواب یا بیداری، تو همیشه اینجایی. در نفس های طلایی عشق، اشک های نقره ای تنهایی و تفکرات صورتی زندگی. تو اینجایی…بی بهانه و بی ادعا…و  تو زیبایی… زیبایی در بی نهایت زمان و مکان و زندگی و نفس و مرگ…با من بخند.  من عاشق کتاب گودال آب بودم. نمی دونم مامانم چند بار این… Continue reading روز ۲۳۵- گودال آب